همه اجزا و عناصر آن هم به هم وابستهاند.
کوچکترین کار تو،
همه شخصیت تو را
در جهان منعکس میسازد.
بیگمان کسی که سزاوار گرفتن شبها و روزهای عمر خویش است،
سزاوار آن نیز هست که از تو هر چیزی را بگیرد.
اگر هستی بخواهد به کسی موهبت زندگی را ببخشد، آیا تو از چنین کسی یک فنجان چای را نیز دریغ میکنی؟ اگر هستی بخواهد او را برای هفتاد هشتاد سال زنده نگه دارد، اگر هستی نسبت به شایستگی یا عدم شایستگی او حساسیتی نشان نمیدهد، تو به او چه میدهی که تا این نگران شایستگی و یا عدم شایستگی او برای گرفتن بخشش خود هستی؟
در واقع تو نمیخواهی ببخشی، بهانه میآوری.
تو با این گفته که
هیچ کس شایسته بخشش تو نیست،
توجیهی برای بخل و لئامت خود میتراشی،
و کسی که سزاوار است از دریای زندگی بنوشد،
سزاوار آن نیز هست که جامش را
از رود حقیر تو که به گودالی میریزد،
پر کند.
ما آنقدر کوریم که این حقیقت ساده را نمیبینیم
که شایستهترین آدمها برای دریافت بخشش ما،
نیازمندترینشان به بخشش مایند.
قضاوت کنی؟
تو، با همین قضاوتت،
نشان دادهای که خارج از منظومه حیات انسانی به سر میبری.